فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
Online User جملاتي زيبا از دكتر شريعتي
خطاطي نستعليق آنلاين

 

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم ! 


 

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت 


 

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد. 

خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی آنرا میپذیرد. 


 

خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که میخواهند باشم نکن

 

زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید : 
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟ 
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند: نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست.


 

انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود، احساس تنهایی بیشتری می کند.


 

انسان عبارت است از یک تردید، یک نوسان دائمی، هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. 


 

خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری.


 

هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم.


 

خدایا هر که را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی، چه دادی؟؟؟ 

با شیطان هم داستان شدم تا در برابر هیچ آدمی سر تسلیم فرود نیاورم. 

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود، چیزی یاد نگرفتم . . . 


 

دکتر شریعتی: مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛ هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام 


 

گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم تانگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست. خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند خوب من، با همه خوبان حساب تو جداست.

 

یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن.

 

بزرگترین اقیانوس آرام است آرام باش تا بزرگترین باشی. 

 

خوش به حال مسافرکش های میدان آزادی / هر روز آزادانه فریاد میزنند/ آزادی، آزادی.


 

 

نامم را پدرم انتخاب کرد ، و نام خانوادگیم را یکی از اجدام ،

  

دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد

 دکتر علی شریعتی


اگر ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید،

ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،

و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.



اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.



اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند،

همیشه می توانستند تنها نباشند.



اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.



اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم.



اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،

حبس نمی کردیم.



اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم.

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند.



اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند.



اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.



اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...

اگر عشق نبود؛



اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا.


آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟


گزیده ای از سخنان دکتر علی شریعتی

 
 

 

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند,ولی آنان را ببخش .


اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,

ولی مهربان باش .


اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت,

ولی موفق باش.


اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند,ولی شریف و

درستکار باش .


آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,

ولی سازنده باش.


اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند,ولی

شادمان باش .


نیکی های درونت را فراموش می کنند.ولی نیکوکار باش .


بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.


ودر نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند"

است نه میان تو و مردم

 

دکتر علی شریعتی

 

نامه عاشقانه دکتر علی شریعتی برای همسرش

 

 

باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من‌اند


باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من‌اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می‌خواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیده‌اند


و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه‌ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می‌کند
باتو، سپیده‌ی هرصبح بر گونه ام بوسه می‌زند


باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می‌زند
باتو، من با بهار می‌رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می‌شوم


باتو، من درشیره‌ی هر نبات می‌جوشم
باتو، من در هر شکوفه می‌شکفم
باتو، من در طلوع لبخند می‌زنم، در هر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق می‌خوانم در غلغل چشمه ها می‌خندم، در نای جویباران زمزمه می‌کنم


باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می‌نوشم


باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی‌کسی، غرقه‌ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من‌اند و پرندگان خواهران من‌اند وگلها کودکان من‌اند و‌اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من‌اند وب وی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش‌ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من‌اند.


بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه می‌بینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می‌آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من‌اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته‌اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می‌فشرد


ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده‌اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده‌اند و بر گردنم افکنده‌اند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می‌بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت‌اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده‌ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است


بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می‌کند
بی تو، من با بهار می‌میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می‌گریم


بی تو، من در شیره‌ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می‌کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می‌افتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می‌خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می‌برم


بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده‌ی پامال زمستانم.


درختان هر کدام خاطره‌ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه، پیک و پیغامی‌نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من‌اند.

 

 

عزیزم


قلب من رو به تو پرواز می کند


مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که
دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم

بپوشان ؟ اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل

آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته

باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .


اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ،

به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو

پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است


می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو

بنشینم من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران

مخالف  و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است


بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور


اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد  آن جا در اعماق

تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم
دوست کوه نشین تو

__._,_.___

 نامه عاشقانه از زبان دكتر شريعتي

 




عمیقترین درد در زندگی مردن نیست,بلکه نداشتن کسی است ک الفبای دوست نداشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست,بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است ک از چشمانت جاری است.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه پنهان کردن قلبی است که ب اسفناکترین حالت شکسته شده است.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه نداشتن شانه های محکمی است ک بتوانی ب آنها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است ک مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه نداشتن یک همراه واقعی است ک در سختترین شرایط همدم تو باشد.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه بدست فراموشی  سپردن قشنگترین احساس زندگی است.
عمیقترین درد در زندگی مردن نیست, بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است




تاریخ: چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط نادر تلاشی باسمنج

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
افزایش بازدید سایت بصورت رایگان - افزایش بازدید و ترافیک سایت شما

كد عكس تصادفی

فال عشق

امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 217
بازدید کل : 6217
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1



كدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

كد تقويم

تعبیر خواب

تماس با ما